سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بندگان هنگامی که نمی دانستند، توقف می کردند و انکار نمی کردند، کافر نمی گشتند [امام صادق علیه السلام]
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حرف هایی از جنس خودم

معمولا وقتی شروع می کنم به تایپ کیبرد روی انگلیسیه و چقدر حرص می خوری وقتی می بینی کلی تایپ کردی و همشو باید پاک کنی

امروز اول مهر بود

23 سال پیش در چنین روزی بعد از اینکه از رادیو برنامه تقویم تاریخ رو گوش کردم با اون آهنگ استرس زا یه لقمه نون پنیر دستم گرفتم و تنها رفتم به سمت مدرسه

وقتی رسیدم همه صف ایستاده بودند و منم رفتم ته یه صف ایستادم

پرسیدم شماها کلاس اولید؟ گفتن آره. کله ها همه کچل، روپوش آبی و کیف قهوه ای که تو دستم بود

یه مرد خشن کچل با یه خطکش لاستیکی عجیب که بعد ها ما بهش می گفتیم خط کش لواشکی بالای یک سکو ایستاده بود و جز تهدید هیچ چیزی تو کلامش نبود

کلاس ما توی حیات بود جدای از کلاسهایی که تو طبقات

یه مدرسه قدیمی دولتی که سقف کلاس هاش چوبی بود

کلاس بوی نفت می داد و تخته سیاه تازه رنگ شده داشت

روبروی در کلاس ما یه در مرموز بود که ما فکر می کردیم سیاه چال مدرسه است و از شکافش همیشه یواشکی داخلش رو نگاه می کردیم و این بزرگترین هیجان اون روز هابود

هنوز مدرسه ها گاز نداشت و تو کلاس ها بخاری نفتی می گذاشتند

اولین دفتر مشقی که داشتم رو هیچ وقت یادم نی ره

دفتر کاهی

توی کلاس فقط من دفتر کاهی داشتم برگه هاش قهوه ای روشن و بود و کدر و ارزون تر از دفتر های معمولی بود اما چیز غیر عادی نبود چون خیلی ها اونو دیده بودند و میشناختنش

200 برگ هم بود لامصب تموم نمی شد تموم نمی شد مثل ساعت های کلاس

برعکس مدادهامون زود تموم می شد مثل زنگ تفریح

توی حیات مدرسه 3تا درخت کاج بود که هرکدوم 30 ساله بودن حدودا

دستشویی های مدرسه و آبخوریش کثیف ترین جای دنیا بود

حتی یک بوفه هم داشت که معمولا من نمی تونستم ازش چیزی بخرم

چند تا سکو هم بود که فقط اونایی که زورشون بیشتر بود می تونستن برن اونجا بشینن

یاد اون روزها بخیر روزهای سختی برای من بود و هیچ جذابیتی نداشت

الان که فکر میکنم هیچ روزی تو مدرسه خوش نمی گذشت

چون فکر می کردم مدرسه باید جای بهتری باشه چون فکر می کردم کسی کارشو درست انجام نمی ده نه من نه معلم نه ناظم نه مدیر ...

تا الان هم هیچوقت نه فکر کردم نه آرزو داشتم به اون دوران برگردم

من هنوز سردمه، من هنوز طعم تحقیر کلاس پنجمی ها یادمه، من هنوز درد خط کش لواشکی رو فراموش نکردم

من هنوز سرخی سیلی ناگهانی معلم کلاس اول رو یاد دارم، درد انگشتان من از خودکاری که لای انگشت ها گذاشته می شد و فشرده می شد و خیلی چیزای دیگه که من یادم نرفته...

امروز اول مهر بود

من ماشینم خراب شد

به سختی بردم درستش کردم

داشتم میومدم سر کار

دوباره خراب شد

دوباره به سختی بردم درستش کردم

چون تعمیرکار اولی کارشو درست انجام نداده بود

امشب اول مهره الان 10 شبه هنوز سرکارم رئیس نرفته و نمیره و هرشب همینه و هر شب من دیر میرم خونه

2 ساعت دیگه هم هنوز اول مهره

اگه زنده برسم خونه زنم شام درست کرده و بچم منتظرمه میگه بابا کجا بودی خوبی خسته نباشی

تنها جایی که دوست دارم باشم خونمه

تنهایی جایی که آدم هاش کارشون رو درست انجام میدن خونمه

تنها جایی که آرزوشو دارم خونمه

تنها کسانی که آرزوشونو دارم زن و بچمه

امروز اول مهر بود ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/1 :: ساعت 9:16 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بی تکلف
حسین قلی خان که بود و چه کرد؟
سلام عمو هنوز خوابی
ارباب بی درد رعیت درمند
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 22510
» درباره من


هیچ اگر سایه پذیرد، ما همان سایه هیچیم.

» آرشیو مطالب
خرداد 91
دی 90
آذر 90
تیر 90

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
سایت روستای چشام
غزلیات محسن نصیری(هامون)
مناجات با عشق

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب