سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رسول خدا فرمود : «نزد خداوند، هیچ چیز دشمن تر از خانه ای که بر اثرطلاق ویران شود، نیست» . سپس امام صادق علیه السلام فرمود:«خداوند ـ عزّوجلّ ـ، به سبب دشمنی ای که با جدایی داشت، درباره طلاق تأکید ورزید و سخن را در آن باب، بارها بازگفت. [صفوان بن مهران ـ از امام صادق علیه السلام نقل می کند ـ]
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نوع خاصی از بدشانسی

من یک نوع خاصی از بدشانسی دارم و او هم اینه که من از فرزند رئیسام شانس نیاوردم

یعنی چی؟ شنیدی میگن مثلا فلانی از خونه شانس نیاورد او از زن گرفتن شانس نیاورد و ... از این قبیل

من هم از بچه رئیس شانس نیاوردم خوب حالا براتون میگم یعنی چی

اول اینو بگم تمام واو به واو این متن حقیقته و هیچ خیال پردازی در اون نکردم. حالا بخونید...

من الان 10 ساله مسئول دفترم. یعنی شغلم مسئول دفتریه.

رئیس اولم یه پسر داشت که این کافر شده بود آره منکر دینش شده بود و هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر و اینها به معنای واقعی نداشت جالبه که باباش آخر آدم های مذهبی بود

من و اینو هم اتاق کرده بودن یعنی یه اتاق داده بودند به اندازه یه سوراخ موش ، من و این توله رئیس هم در این اتاق همکار بودیم.

از صبح که می شد این به تمام اعتقادات ما توهین می کرد تا آخر شب. ماه رمضون تو چشم من نیگاه می کرد و پسته می خورد و به من می خندید و می گفت دینتو عوض کن تا گرسنگی نکشی از صبح تا شب هم با من بحث می کرد و خلاصه منو به مرز جنون رسوند و منم یه روز استعفا دادم و رفتم.

رئیس بعدی ما 4 تا بچه داشت و اتفاقا خانواده خوبی بودن یه خانواده شیرازی با صفا و خوب ولی 4 تا بچه داشت

اولی دختر بود و داشت عروسی می کرد خدا شاهده تو گرمای 45 درجه تابستون تو ماه رمضون من هرروز خانواده رئیسو بر میداشتم می بردم بازار برای خرید جهازیه

بله به مدت 1 ماه کار من این بود از خرید لوازم آشپزخونه و مبلمان و بوفه و میز نهار خوری .... تا لباس عروس و عرق گیر دوماد و کت شلوار و ... همه چیز بنده بودم

بعد هم جهاز رو بار کامیون کردیمو فرستادیم نیشابور برای عروسی...

پسر حاج آقا یه پراید خرید ... خلاصه از خرید و به نام زدنو و وکالت و ثبت و پلاک گرفتن و تا سرویس ماشین بنده حضور شایان ذکری داشتم....

پسر کوچولوی حاج آقا هم برای بنده کار می تراشید یه روز می زد ویندوز کامپیوترش  رو می ترکوند و من باید میدویدم... یه روز زد پاور رو سوزوند... یه روز مادربرد و تا روزی که من بودم خداشاهده کل سیستمش رو عوض کردم

بعدش هم که سیستم نو شد هی بازی می خواست...

در همین گیر و دار بچه سومی که دختر بود دانشگاه قبول شد... از روز اول ثبت نامش و گرفتن مدارک بودم تا جایی که حتی کارت ملی نداشت و من رفتم برای کارت ملی ثبت احوال و خودمو جای برادرش جا زدم و اینها

بعد هم که اول هر ترمی باید براش انتخاب واحد می کردمو واحد ها رو تو روزهایی که حاج خانوم می خواست می گرفتم و غیره

در همین زمان اون دختره بود که براش جهاز خریدم، اون تهران دانشجو بود و می خواست 1 ترم میهمان بگیره به نیشابور و خودش هم نمی خواست بیاد تهران

و بنده با هزار شامورتی بازی بگیر و ببند و بیا و برو پوستم کنده شد تا از تهران به نیشابور براش میهمان گرفتم.

حالا این وسط خود حاجی هم کلی کار داشت که بریم بازار جاروبرقی بخریمو و یه روز بریم پارچه شلواری بخریم و ...

اینو بگم براتون اون پسره بود پراید خرید می خواست زن بگیره به جدم حاجی بهم گفت سید بگرد برامون یه دختر خوب پیدا کن د نخند به جدم راست میگم

منم از صبح تاشب به همه فک و فامیل زنگ میزدم ببینم دختر خوب دارن یا نه... چند تایی هم پیداکردم ولی نفهمیدم آخرش چی شد عروسی کرد یا نه

او دختره بود که جهاز خریدم و براش از تهران به نیشابور میهمان گرفتم... یه روز حاجی گفت سید این دختره رفته نیشابور درس هم نخونده تازه خونشون رو از نیشابور بردن بندر عباس

برو دانشگاهش هم شهریه اش رو زنده کن هم براش یه ترم دیگه میهمان به بندر عباس بگیر

به جان خودم 1 ماه میرفتم میومدم ولی بالاخره شد شهریه نتونستم براش زنده کنم ولی براش انتقالی از تهران به بندرعباس میهمان گرفتم ...

و خیلی کارهای دیگه که سریالی بود برای خودش اما از اونجا هم رفتم

اومدم یه جایی که اولش همه چیز خوب بود آروم بود ساکت بود

یه روز دیدم یه موجود با 200 کیلو وزن و یه کله نخودی با نیش باز وارد شد و گفتن این پسر رئیسه...

و از اون روز تا الان کابوسی شروع شده که پایان هم نداره

این پسر رئیس وحشتناک ترین پسر دنیاست

20 سالشه چاق بی نمک پررو و پر مدعا این بر خلاف اون اولیه که کافر شده بود از اون ور بوم افتاده و ادعای دین و ایمانش میشه و هیچ کس رو هم تو دنیا قبول نداره جز خودش و ...

بیچارم کرده... شوخی دستی می کنه... توهین می کنه ... حرف ناجور می زنه و ...

خیلی خندیدین ولی من امروز واقعا از دستش گریه کردم و به هیچ چیز و هیچ کس هم نمیشه اعتراض کرد

اینه که میگم من ار فرزند رئیس شانس نیاوردم.




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( یادداشت ثابت - دوشنبه 92/7/2 :: ساعت 1:12 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بی تکلف
حسین قلی خان که بود و چه کرد؟
سلام عمو هنوز خوابی
ارباب بی درد رعیت درمند
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 22435
» درباره من


هیچ اگر سایه پذیرد، ما همان سایه هیچیم.

» آرشیو مطالب
خرداد 91
دی 90
آذر 90
تیر 90

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
سایت روستای چشام
غزلیات محسن نصیری(هامون)
مناجات با عشق

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب